جشن ...
پس از روزها انتظار و تدارکات فراوان روز موعود رسید .... پنج شنبه ،6 مرداد 1390 .... و تو ای آرام جانم دقیقا 2 ماه و 15 روزه ای... با تو که راهی جشن عروسی خاله نکیسا هستیم چقدرکاملتریم ...چقدر ... و چه از عشق به تو لبریز می شوم ، وقتی که چشمان پرسشگرت نگاهم می کنند زیر این رنگ و لعاب ....وقتی که نگاه از نگاهم نمی گیری ... وقتی که چشمانت می درخشد زیر بار جمله ای که نمی دانم چیست ؟! تمام حواسم در طول جشن به توست ...هنگامی که غرق شادی دیدن خاله نکیسا در لباس خوشبختی در کنار عمو امیرعباس هستم در تجسم جشن دامادی توام ...برایت چه شکوهی برپا کرده ام ... بیا تو برایشان دعا کن ... تو که فرشته تمام پاکیهایی ... بگو که...
نویسنده :
مامانی
23:41